آهای غمی که...

ساخت وبلاگ

نمیدونم چطور فردا میخوام از خواب پاشم و زندگی کنم. نمیتونم. هیچ توانی در خودم نمیبینم. چیزی نمیبینم که بتونم امیدوار باشم بهش. کاش جزیی از این تخت بودم.کاش جزیی از این دیوار بودم ولی اینی که هستم نبودم.

آهای غمی که......
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 17 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:15

چند بار مقنعه ام را می پوشم و تقلا میکنم که موهایم را به طور مناسبی آراسته کنم.یکبار طوری نشان میدهد که انگار پیشانی بلندی دارم .هر بار مدلی میشودکه دوستش ندارم.اولین بار است برایم اهمیت دارد قیافه ام آهای غمی که......ادامه مطلب
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 3:01

چند روز پیش سرکلاس دوستم سارا یادم انداخت که روزهایی بود ما رمان عاشقانه ایرانی می خواندیم.شخصیت کتاب ها را دوست داشتیم.آن همه هیجان و داستان عشق و عاشقی را در 14 سالگی مان دوست داشتیم.زمان زیادی نگذش آهای غمی که......ادامه مطلب
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 3:01

تقریبا هر زمان که در بیمارستان بودم یا مطب پزشک از دیدن پیرمرد ها و پیرزن ها به پیری فکر کردم.به پیری فکر میکنم.بیشتر از جوانی.پیرمرد پشت در اتاق چشم پزشک ایستاده بود و من به پیری فکر کردم.پیرزنی بعد آهای غمی که......ادامه مطلب
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 3:01

! Tell me something girl    ?Are you happy in this mode world رو پله برقی های تئاتر شهر دستم رو میبرم زیر مقنعه ام.میبرم سمت دو جایی که اتصال گردن با بدنه.بین دو تا ترقوه.می ترسم.من بعد از لمس کردن  آهای غمی که......ادامه مطلب
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت: 21:26

من نگاهم  رو از لپ تاپ برداشتم و از پنجره به حیاط نگاه کردم.گفتم چه خوب که مادرم میزم رو گذاشته کنار پنجره.من میتونم شکوفه کردن درخت خشک زمستون رو ببینم.

 

آهای غمی که......
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت: 21:26

  در مدح رقص و آواز و مذمت پیری و ناتوانی مادربزرگم مریض است .مریض و ناتوان.ناتوان برای راه رفتن و قضای حاجت کردن.زنی بود برای خودش.جدی ,محکم و کاربلد.توانست هفت تا بچه را جمع و جور کند.هفت تا بچه به آهای غمی که......ادامه مطلب
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 6:00

خانم" ل" معلم سوم دبستانم بود.یک زن مهربان با صدایی بسیار زیر و اندامی لاغر.من سوگولی اش بودم.ریاضی ام بیست بود .دیکته هایم را بیست می شدم.با صدایی بلند و رسا برای کلاس  از روی متن کتاب داستان هایی که آهای غمی که......ادامه مطلب
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 6:00

تجریش خداحافطی میکنیم.تا مترو در شلوغی همیشگی تجریش قدم میزنم و تقلا میکنم هنذفری را از ته کیفم پیدا کنم.وارد مترو میشم.پله برقی ها را پایین می آیم و سعی میکنم به قیافه آدم های پله برقی بغل که خلاف جه آهای غمی که......ادامه مطلب
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 100 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 6:00

دوران طلایی مان گذشته.دور است .خیلی دور.دست تکان داد و رفت.رفت و ما ماندیم و خاکستری غالب امروز.آن روزها گذشت.آن روزهای شادی و کودکی و خنده.مهمانی های آخر هفته .محرمی های زمستان و پاییز رفت و ما ماندی آهای غمی که......ادامه مطلب
ما را در سایت آهای غمی که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satreman بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 6:00